سفارش تبلیغ
صبا ویژن

عید فطر

بسمه تعالی

الان خیلی دیره که بخوام عید رو تبریک بگم. به هر حال نماز و روزه هاتون مقبول حق باشه و ان شاء الله ماه رمضان سال دیگر رو هم درک کنید.

با اومدن زهرا تقریباً تمام قسمت های زندگی ما دچار تغییر شده، حالا کم یا زیاد. مثل شب های قدر که در پست قبلی نوشتم و مسلماً عید فطر و نماز عید فطر هم تغییر کرده.

رفتیم نماز. امسال تهران بودیم و خیلی دوست داشتیم پشت سرآقا نماز عید رو بخوانیم. به جز سال اول ازدواج بقیه وقت ها دزفول بودیم و هرچند امسال هم می خواستیم بریم دزفول اما دوست داشتیم و ترجیح  دادیم نماز رو بخوانیم و بعد راه بیفتیم.

خلاصه زهرا رو گذاشتم جلوی سجاده، اومدم الله اکبر نماز رو بگم که دیدم صدای خانم دراومد. بغلش کردم و شروع کردم به نماز. رکعت اول آرام بود هر چند تمام مدت سرش خم به سمت پایین بود نمی دونم چی دیده بود که حواسش کلاً به اون بود.  رکعت دوم 2 تا از قنوت ها تمام شد که دیدم دیگه تو بغلم آرام نمیشه و همش صدا درمیاره و یا می خواد بیاد بالاتر یا می ره پایین. معلوم بود از وضعیتی که داره راضی نیست. گذاشتمش زمین. دیدم آرام شد ولی مهرم رو برداشت و مشغول بازی باش شد. یه کم بعد شروع کرد به رفتن و رفت صف پشتی. منم مجبور شدم رو کاغذ سجده کنم. خلاصه نمی دانم چیکار کرد. فقط دیدم بعد از نماز خانم هایی که پشت سرم بودن شروع کردن به عوض کردن مهر. یه مهر هم به من دادن. معلوم شد مهر من رو که برده رو یکی از سجاده ها گذاشته و مهر دیگری برده رفته سجاده بعدی و همین طور جابجا کرده بود. کلی از خانم ها حلالیت گرفتم. تو تمام مدتی هم که خطبه ها خوانده می شد. مجبور شدم بایستم و بغلش کنم. چون حوصله اش سر رفته بود و خوابش می اومد و گریه می کرد.