سفارش تبلیغ
صبا ویژن

اومدی خونه عزیزم

سلام به همه دوستانم.

دخترم! زهرا جانم! بعد از بمب خبری تشریف فرمایی شما تو این دنیای فانی! دو روزی بود که همه رو سر کار گذاشتی و امروز بالاخره نزول اجلال فرموده و زایشگاه را به مقصد خونه ترک کردی و این در حالی بود که زرد فام گشته و دکترها توصیه به تحت نظر بودنت داشتن. اما به هر حال مهر مادری مامان جونت نذاشت که دور از اون باشی و خلاصه آوردیمت خونه. الانم برات مهتابی گرفتیم که بذاریمت توش تا ایشالله زودتر خوب بشی.

روز سوم- هنگام ترخیص

روز سوم- هنگام ترخیص

قدت 53، و وزنت 2.9 بود و خیلی آروم بودی به شرطی که بدونیم بات چطور برخورد کنیم. معلومه حسابی به تکونهای تو شکم مامانت عادت کردی. خداروشکر شیر هم می خوری. خدارو شکر می کنم برای نعمتی که به ما داد. کوثری که ان شالله سرباز امام زمان باشه.

 

خداروشکر! خدارو شکر!.

 



      

بالاخره اومدی زهرا جان

سلام دختر عزیزم. زهرا جان!

امروز همزمان با تاسوعای حسینی و روزی که متعلق به حضرت ابالفضل العباس است، بالاخره پس از کش و قوس فراوان و کلی ناز کردن بالاخره هر جوری بود اومدی و جماعتی رو از بلاتکلیفی بیرون آوردی. خدا میدونه تو این چند روز چقدر همه منتظرت بودن.

 

تصویر زیر مربوط به کمتر از دوساعت پس از تولدته! قربون سربند یا حسینت عزیزم!

روز اول- یکی دو ساعت پس از تولد

راستی نزدیکان رو هم با این پیامک از اومدن خودت با خبر کردی

 

====================================

جمال حق ز سر تا پاست عباس/به تنهایی قسم تنهاست عباس

اگرچه زاده ام البنین است/ولیکن مادرش زهراست عباس

*

سلام به عزیزانم

من اومدم

*

زهرایم و کاش زهرا باشم/وندردوجهان مرید زهرا (س) باشم

*

زهرا فخردانش

====================================

 

و بدین ترتیب همه از نام زیبایت هم با خبر شدن.

الان تو و مامانی تو زایشگاه هستید و من میخوام بیام پیشتون.

فعلا فرصت بیشتر نوشتن نیست.

خدانگهدار



      

ما چشم انتظار رویت خورشیدیم

سلام خانمی! خوبی گلم! دیگه کم کم داری خانم میشی ها! ما منتظریم عزیزم! دیگه کم کم باید تشریف بیاری. مامانت که خیلی منتظره. خیلی دوست داره زودتر بیای. اینقده اذیتش نکن. انتظار سخته. مثل انتظار ظهور مهدی موعود (عج) که همه مون منتظر قدوم مبارکش هستیم. بابایی هم خیلی چشم به راهته. خیلی دوست دارم زودتر چهره ماهت رو ببینم. بیا دیگه عزیزم.

عزیزم ما چشم به راهیم تا زودتر ببینیمت. عزیزم دیروز عید قربان بود. عید بزرگ مسلمین. عیدی قربانی کردن خواست بنده در برابر خواست خدا. هفته بعد هم عید غدیر. مامانت خیلی دوست داره اون روز به دنیا بیای. عید ولایت حضرت امیرالمومنین علی (ع). من هم این آپشن رو به تو پیشنهاد می کنم. حالا خودت می دونی. ولی اگه به دنیا بیای بیشتر به همه خوش می گذره. در عین حال ببین خدا چی دوست داره همون موقع به دنیا بیا. باشه عزیزم. دیگه کم کم کاراتو بکن که به دنیا بیای. دیرتر به دنیا بیای ممکنه بریم تو ماه محرم. ماهی که همه عزادارن. بازم خودت می دونی و خدای خودت. هر وقت دیدی به صلاحته به دنیا بیا. باشه گلم؟

ما دو روزه که اومدیم دزفول و قراره بمونیم تا تو به دنیا بیای. دخترم امروز رفته بودیم عروسی. اونی که موقع شام شنیدی چیز خوبی نبود واسه این ما هم زودی شام خوردیم برگشتیم تا اثر قرآنهایی که واست خوندیم از بین نره گیج شدمآفرین. می دونی اونایی که گاهی میشنوی چیه؟ اول سوره حمد رو می خونم بعد سوره توحید. اینجوری خدا رو بهتر می شناسی. بعد سوره قدر رو می خونم که قرآن رو بشناسی. بعد سوره کوثر رو می خونم تا تو خیر کثیر زندگی ما باشی. بعدشم سوره والعصر که بدونی اگه ایمان نیاری و عمل صالح نکنی خسارت میکنی.

خوب دیگه برو آماده شو که بیای دیگه.

کاری نداری؟

خداحافظ

 



      

دختر گلم

وااااایسلام دختر گلم! خوبی بابایی؟

"دختر گلم"! چه واژه قشنگی! واژه ای که شاید تا یکسال پیش یکبار هم استفاده نکردم ولی الان مدتیه که کم کم به زبون میارم و وقتی به دنیا بیای بیشترم میگم. دخترم بابایی خیلی دوست داره دوست داشتن و مشتاقه که هر چه زودتر ببیندت. "بابایی" هم واژه ای که تا نیای برای من بی مسماست. خیلی مشتاقم ببینمت. گاهی که بعضی نی نی های ناز  و کوچولو رو می بینم یاد تو می افتم و مشتاق میشم که منم دختر گلمو هر چه زودتر ببینم و باش بازی کنم.تبسم البته می دونم که نباید عجله کنی و باید به موقع بیای ولی منظورم اینه که دوست دارم این روزها زودتر بگذره. دخترم خیلی دوست دارم دوست داشتندوست داشتندوست داشتن

پس بیا که منو مامانت خیلی منتظرتیم. گفتم مامانت یاد یه چیزی افتادم. دخترم مامانت چند روزیه که درد داره. ببین تو که هنوز اونور آبی و تازه داری از پیش خدا میای این دنیا، نمی تونی یه صحبتی بکنی کمی مامانت کمتر اذیت بشه تبسم البته می دونی، راستش چی بگم؟ واقعیت اینه که اذیتا مال توه ولی خوب چون فعلا از تو انتظاری نیست گفتم به خدا بگی شاید یه جوری مامانت کمتر اذیت بشه چشمکجالب بود.

دخترم! الان که دارم این متنو می نویسم برات قرآن گذاشتم. می دونم میشنوی. شایدم بهتر از من بشنوی چون هنوز گناه نکردی که پرده ای روی گوش دلت کشیده بشه شرمنده.  یکی از قشنگترین سوره های قرآنو گذاشتم. الرحمن! گل تقدیم شما سوره ای که توش نعمتهای خدای مهربون یادآوری می شه. دخترم یادت باشه همیشه سعی کنی قدر نعمتهای خدا رو بدونی و اونا رو شکر کنی. بهترین شکر هم اینه که از اونا همون جوری است فاده کنی که خود خدا دوست داره. اگه اینجوری بودی بابایی هم خیلی خیلی بیشتر دوست داره دوست داشتندوست داشتندوست داشتندوست داشتندوست داشتن بووووس. دخترم خدای ما خیلی مهربونه. خیلی دوستمون داره. کلی نعمت تو این دنیا بهمون داده. پس ما هم باید قدر نعمتاشو بدونیم و حرفاشو گوش کنیم که تازه به نفع خودمونه مؤدب.

دخترم یه آیه ای هست تو این سوره که خیلی ها وقتی می شنوند ناراحت میشن ولی اگه به بعدش نگاه کنی می بینی که خیلی آیه شادیه! این آیه میگه "کل من علیها فان" یعنی هر چی رو زمین و تو آسمون می بینی یه روز نابود میشه! وااااای ناراحت کننده است نه؟! ولی بعدش میگه "و یبقی وجه ربک ذوالجلال و الاکرام" ولی وجه خدایی باقی می مونه. تبسمیعنی هرچی خدایی باشه و برا خدا باشه باقی می مونه. دخترم پس سعی کن کاراتو برای خدای مهربون انجام بدی. چون خدا گفته انجام بدی تا از بین نره. هر که خدایی باشه خدا تا ابد اونو تو بهشت با اون همه نعمت که تو این سوره هم بهشون اشاره میشه نگه می داره و از نعمتهای خوبش بهره مند میکنه. گل تقدیم شماگل تقدیم شماگل تقدیم شماگل تقدیم شماگل تقدیم شماگل تقدیم شماگل تقدیم شما

دخترم میدونم که میخوای بخوابی. دیر وقته و باید خوب بخوابی که سالم باشی و زودتر بزرگ بشی. خدا حدافظ دختر گلم.

گل تقدیم شما



      

بازم سلام عزیزم

سلام بابایی این متنو که می بینی حرفای مامانته ولی چون اکانتش یادش رفته من می نویسم و ارسال می کنم:

 

مامانی سلام  خوبی حالت خوبه بزرگ شدی نشدی؟ خیلی دوست دارم عزیزم.

مامانی اینقدر درگیر سلامتی ات بودیم که دیگه به هیچی نرسیدیم. اینقدر که نتونستیم سایتت رو هم آپدیت کنیم. حال منو اینقدر بد کردی که مجبور شدم عید که رفتم خونه مامان بزرگ، کلی اونجا بمونم. بعد از عید بابایی رو هم تک و تنها فرستادیم اومد تهرون. تو عید هم که همش خوابیده بودم دیگه. نفهمیدیم چی شد. عید چی بود!! همه رفتن بیرون من نرفتم.گریه‌آور تازه! مشهدمون هم که نرفتیم. یه روز حالمون خوب بود یه روز بد بود! اونقدر که داشتم از بچه داری پشیمون می شدم. هیچ کاری نمی تونستم بکنم. همش لو باتری بودم. یه خط در میون هم حالم بهم می خورد. یه خط در میون هم استراحت مطلق می شدم. خلاصه یه وضعی بود. مامانو که از خواب بدش میومد مجبور کرده بودی همش بخوابه. تا اوایل اردیبهشت که خونه مامان بزرگ بودم. بابا یه دو هفته اینجا تنها بود. بعد از دو هفته اومد دنبالمون برگشتیم.

اینجا هم که چند روزی درگیر دکتر و سونو و اینا بودیم. خوش بختانه منگل تشریف نداریپوزخند فیلمتم گرفتیم. خلاصه وقتی فیلمتو دیدم باورت کردم. نمی دونی چقدر غصه ات رو خوردم. خیلی دلم واست سوخت. احساس کردم وجودت فقط به من وابسته است. تو یه جای تنگ و تاریک گیر افتادی و فقط این منم که میتونم بهت کمک کنم. خیلی دوست دارم. الان حالم خوبه و با قبل از بارداری هیچ فرقی ندارم و همه کارهامو میتونم انجام بدم. تا دیروز هم اون مامان بزرگت اینجا بود و دیروز رفت.

کلی مامان داره برات کتاب می خونه. هر روز سوره یوسف می خونه به سیب، بعد اونو می خوره. کتابهای تربیتی و پزشکی می خونه. خلاصه کلی به فکرتم عزیزم که ایشالله بچه خوبی بشی. یک سرباز قوی و مومن برای امام زمان.

تازه به بابایی گفتم زودتر دفاع کنه که وقتی تو به دنیا میای درسشو تموم کرده باشه.



      
<      1   2   3   4   5   >>   >