عیدی ما به زهرا جون و عیدی زهرا خانم به ما
سلام
میلاد خجسته عصاره هستی حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم و فرزند عزیزش امام صادق علیه السلام را به همه مسلمانان بخصوص شما دوستان گرامی و زهرای عزیزم تبریک می گم
چند روزی بود احساس می کردم لباسهای زهرا دیگه کوچیک شدن و براش تنگ شده. با خودم می گفتم که دیگه باید لباسای بزرگترشو تنش کنم. امروز کلی ذوق کردیم گفتیم به مناسبت عید میلاد پیامبر (ص) و امام صادق (ع) بیایم لباسای زهرا رو عوض کنیم. کلی لباساشو گذاشتیم جلومون بررسی کردیم کدومو تنش کنیم. یکی شلوارش بزرگ بود، یکی مانتوش بلند بود. خلاصه یکیو انتخاب کردیم. قرار شد اونو تنش کنیم. شستمش، پوشکشو عوض کردم. لباسای قبلی رو در آوردیم. تو همه این مراحل سرحال بود فقط یکمی گریه کرد. اومدیم بالباسای جدیدش ازش عکس بگیریم. مگه میذاشت همش گریه می کرد شروع کرد به شیر خوردن. در حین شیر خوردن عیدیش رو به ما داد. دیدم چه صدایی میده خودشم تعجب می کرد. باورم نمیشد اینقدر کثیف کرده باشه. شلوارشو که در آوردم دیدم ای داد بی داد لباس پایینشم کثیف شده. همه رو دوباره مجبور شدیم در بیاریم. که بشوریمش. ولی این دفعه دیگه خوابش میومد. چون تا بالا خراب بود ما هم کلی شستیمش و پیچوندم تو حوله. تا لباساشو عوض کنیم چه محشری به پا کرد حتی حوله شم خیس کرد. در عوض تا باباش پسونک دهنش گذاشت و تو پتو پیچوندش و بغلش کرد و چراغا رو خاموش کردیم (این مراحل باید دقیقا طی بشه تا خانم بخوابه وگرنه مگه بمون رحم کنه اگه یکیش نبود) هنوز سیم ثانیه نگذشته بود خوابید. انگار اصلا این نبوده که خونه رو سرش گذاشته بود . خلاصه ما نتونستیم از این ویوی جدیدش ( نمای جدیدش: فارسی را پاس بداریم ) عکس بگیریم. و من الان باید برم یه خروار لباس بشورم.
راستی باباش می گفت چه استقبالی کرد از این لباسا.
اینم از خاطره روز عید ما با زهرا خانم.
اینم عکساش