سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بازم سلام عزیزم

سلام بابایی این متنو که می بینی حرفای مامانته ولی چون اکانتش یادش رفته من می نویسم و ارسال می کنم:

 

مامانی سلام  خوبی حالت خوبه بزرگ شدی نشدی؟ خیلی دوست دارم عزیزم.

مامانی اینقدر درگیر سلامتی ات بودیم که دیگه به هیچی نرسیدیم. اینقدر که نتونستیم سایتت رو هم آپدیت کنیم. حال منو اینقدر بد کردی که مجبور شدم عید که رفتم خونه مامان بزرگ، کلی اونجا بمونم. بعد از عید بابایی رو هم تک و تنها فرستادیم اومد تهرون. تو عید هم که همش خوابیده بودم دیگه. نفهمیدیم چی شد. عید چی بود!! همه رفتن بیرون من نرفتم.گریه‌آور تازه! مشهدمون هم که نرفتیم. یه روز حالمون خوب بود یه روز بد بود! اونقدر که داشتم از بچه داری پشیمون می شدم. هیچ کاری نمی تونستم بکنم. همش لو باتری بودم. یه خط در میون هم حالم بهم می خورد. یه خط در میون هم استراحت مطلق می شدم. خلاصه یه وضعی بود. مامانو که از خواب بدش میومد مجبور کرده بودی همش بخوابه. تا اوایل اردیبهشت که خونه مامان بزرگ بودم. بابا یه دو هفته اینجا تنها بود. بعد از دو هفته اومد دنبالمون برگشتیم.

اینجا هم که چند روزی درگیر دکتر و سونو و اینا بودیم. خوش بختانه منگل تشریف نداریپوزخند فیلمتم گرفتیم. خلاصه وقتی فیلمتو دیدم باورت کردم. نمی دونی چقدر غصه ات رو خوردم. خیلی دلم واست سوخت. احساس کردم وجودت فقط به من وابسته است. تو یه جای تنگ و تاریک گیر افتادی و فقط این منم که میتونم بهت کمک کنم. خیلی دوست دارم. الان حالم خوبه و با قبل از بارداری هیچ فرقی ندارم و همه کارهامو میتونم انجام بدم. تا دیروز هم اون مامان بزرگت اینجا بود و دیروز رفت.

کلی مامان داره برات کتاب می خونه. هر روز سوره یوسف می خونه به سیب، بعد اونو می خوره. کتابهای تربیتی و پزشکی می خونه. خلاصه کلی به فکرتم عزیزم که ایشالله بچه خوبی بشی. یک سرباز قوی و مومن برای امام زمان.

تازه به بابایی گفتم زودتر دفاع کنه که وقتی تو به دنیا میای درسشو تموم کرده باشه.



مطلب بعدی : تصاویر جدید