باز چی کار کرده؟
به نام خدا
93/6/15
سلام.
دو سه روزی بود که از مشهد اومده بودیم و من هنوز نتونسته بودم همه کارها رو انجام بدم. هنوز خیلی از کارها مونده بود.از خواب که بیدار شدم دیدم خونه کاملاً به هم ریخته است. روز قبل به خاطر خستگی، سرماخوردگی و زیادی کارها وقت نکرده بودم به هم ریختگی هایی که زهرا انجام داده بود، مرتب کنم. بسکوییت خورده بود و کلی ریخته بود رو قالی و ....
یه کم از کارها رو انجام داده بودم که خانم بیدار شد. هنوز خانه به هم ریخته بود. تا یه تلفن کوتاه زدم، دیدم رفته سر کمد، کمد رو باز کرده و هرچی کتاب دستش رسیده تند تند انداخته پایین. بعد رفته سراغ کمد بعدی و هر چی سی دی بوده انداخته پایین. این دسته گل اولش بود.
یه کم بعد خوابید و من تو اون فرصت تونستم خانه را مرتب کنم و یه نفس بکشم که بالاخره خانه مرتب شده. تازه کارم تمام شده بود که بیدار شد. بعد از نهار داشتم ظرف ها رو می شستم که دیدم خبری ازش نیست. دنبالش گشتم دیدم رفته گلدان رو چپ کرده و کلی از خاکش رو ریخته. خاک رو جمع کردم. بش آب دادم لیوان رو به زور ازم گرفت و تق زد، شکستش. کلی دوباره شکشته های لیوان رو حمع کردم. دیگه خیلی خسته شده بودم. اومدم یه کم دراز کشیدم. دیدم داره تندتند دستمال ها را از تو جادستمالی می کشه بیرون. از خستگی نتونستم برم ازش بگیرم. بعداً که رفتم جمع کنم شمردم نزدیک 30 دستمال کشیده بود بیرون. بعد تلفن رو کشید پایین و کلی باش بازی کرد. تلفن همه اش بوق بوق می کرد به خاطر همین رفتم از برق کشیدمش.
کار بعدیش این بود که رفت سراغ قفسه ی کتاب ها و تا تونست کتاب ها رو انداخت پایین. چند بار رفتم جمع کردم ولی دوباره می رفت سراغشون. خلاصه تا آخر شب مشغول فعالیت هاش بود و چه با جدیت انجام می داد. و من هر بار برمی گشتم از باباش می پرسیدم باز چی کار کرده؟
البته الان مشغول دیدن خواب های خوبه که مامانش تونسته بیاد اینجا. اگه ما نصف این بچه فعال باشیم چی میشه؟؟؟؟!!!!!!