سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زهرا، دانشگاه، دندانپزشکی، و ....

سلام

زهراجون

امروز نوبت دندانپزشکی  مامان و بابا بود.

و از شانسمون دقیقا همین امروز هم نامه من باید جهت تایید و تعیین داورها به گروه میرفت.وااااای

این بود که از امروز صبح برای نامه نگاری و غیره اومدیم دانشگاه. صبح کمی اینجا تو آزمایشگاه بودی و بعد با مامانی رفتی مسجد منم رفتم دنبال کار اداری. بعد مامانی رفت دندونپزشکی و تو اومدی پیش من. بعد من باید نامه رو میبردم پیش مدیرگروه. کسی نبود بذارمت پیشش یا یکی هم که بود میترسیدم خوشت نیاد و دانشکده رو بذاری رو سرت. این بود که درحالی که بغلم بودی رفتیم پیش دکتر ع. نگاه متعجب دکتر رو خودت تصور کن وااااایواااااییعنی چی؟. بعد هم که خواست مدارک پذبرش مقالات رو ببرم پیشش و باز باهم رفتیم ...

الان تو بغلم خوابی. اجازه هم نمیدی بذارمت روی پتوی روی میزگریه‌آورگریه‌آور. بنابر این رو دست چپم گرفتمت و با دست راست تایپ میکنمگیج شدم. سندش هم موجوده که بعدا آپ میکنم.مؤدب

مامانت هم دیگه باید کم کمک بیاد ...