سفارش تبلیغ
صبا ویژن

عکسهای نوروز 93

هر چند با تاخیر، اما عکسهای نوروز 93 زهرا را میگذارم. (برای دیدن عکسها در اندازه واقعی روی آنها کلیک کنید یا با کلیک راست، گزینه view image را انتخاب کنید)

zahra id.jpg

negah.jpg

bikhial.jpg

  hava.jpg rosari.jpg

tab.jpg http://upload7.ir/imgs/2014-05/72723424310792203299.jpg

 

 

 

 

 



      

وقتی زهرا مهمونی میره

به نام خدا

سلام به همه

در این پست می خوام ماجرای مهمونی رفتن زهرا رو تعریف کنم.

می خواستیم بریم دیدن معصومه دوست زهرا که تازه به دنیا اومده. کلی برا خانم تیپ زدیم تبسم( متاسفانه از این تیپ عکسی ذر دسترس نیست) و البته جایی که می خواستیم بریم غرب تهران بود. بعنی ما از شرق تهران تا غرب تهران رو قرار بود بریم و البته سر راه می خواستیم یه بسته ای رو به یکی دیگه تحویل بدیم. گفته بودیم که حدود ساعت 5 می رسیم. و برای این باید ساعت 3 از خونه راه می افتادیم ولی ما حدود ساعت 4 بود که راه افتادیم.یه ربعی تو بزرگراه رفته بودیم که متوجه شدم بله!!! خانم داره کثیف می کنهوااااایوااااایوااااایوااااای. حالا موندیم چیکار کنیم.یعنی چی؟یعنی چی؟یعنی چی؟ گفتیم اگه بخوایم برگردیم که نیم ساعت طول می کشه برسیم خونه که تا اون موقع کلی گریه می کنه و می سوزه و البته بازم از برنامه بیشتر عقب می افتیم. باید عوضش می کردیم. تو بزرگراه هم که نمی شد موند. از بزرگراه خارج شدیم یه جا کنار خیابون ایستادیم و دیگه مجبورا با دستمال مرطوب خانم رو تمیز کردیم ولی وای وااااایوااااایوااااایکه جوراب شلواریش هم کثیف شده بود و با خودمون جوراب شلواری دیگه ای نبرده بودیم هر چند لباس برده بودیم. رفتیم اون جایی که قرار بود اول بریم. بسته رو دادیم و بعد گفتیم ببخشید میشه بیایم تو اینو بشوریم که بندگان خدا به اصرار خودشون ازمون گرفتن و بردن و خودشون شستن شرمندهشرمندهشرمندهشرمنده. بعد ما هم جوراب شلواری خیس رو گذاشتیم لای شیشه ماشین تا ضمن حرکت خشک بشه (سندش هم وجود داره )و البته خداروشکر وقتی رسیدیم خشک شده یود و پاش کردیم. خلاصه که ما کلی خندیدیم تا رسیدیم. خیلی خنده‌دارخیلی خنده‌دارخیلی خنده‌دارو خانم که تو راه خوابشو کرده بود و حسابی سر حال بود وقتی رسیدیم اونجا کلی خندید برا صاحبخونه و فکر کردن چه دختر خوبیه. مؤدبمؤدب

حالا علاوه بر اینکه اینارو می نویسم تا مگر اندک لبخندی به گوشه لبای شما بشینه می نویسم تا وقتی خودش بزرگ شد بخونه و بدونه چه کارا کرده و فکر نکنه از اول اینقده پاستوریزه و تر تمیز بوده.



      

دوستای جدید زهرا

به نام خدا

سلام

زهرا خانم تازگی دو تا دوست جدید پیدا کرده.تبسم اولیش معصومه جونه که دختر دوست مامانش خاله زینبه  دومیش کوثرجون دختردایی وحیدشه. معصومه 3 فروردین به دنیا اومده و کوثر 12 اریبهشت. زهرا خانم دیدن معصومه خانم رفته ولی دخترداییشو هنوز ندیده. ان شالله می ره و می بیندش. امیدواریم که دوستای خوبی باشند و با هم کلی بازی کنن. متاسفانه یادمون رفت از معصومه عکس بگیریم و اینجا بزاریم. البته رفتن پیش معصومه کلی ماجرا داشته که بعداً می گم.



      

بالاخره موفق شدیم آپ کنیم

با سلام. میدونیم که خیلی وقته نبودیم.شرمنده تقصیر ما نبود. تقصیر این وروجکه که حسابی مچلمون کردهگیج شدم. تقریبا به هیچ کاری نمی رسیم. و حسابی از خستگی از پا در می یایم.خسته کننده خوابشم که خیلی کم شده. در طول روز فقط یه بار می خوابه. بقیه اش بیداره و هی نقو و نوق می کنه. می خواد دندون در بیاره و حسابی بداخلاق شده. الانم که اینجاییم موفق شدیم بخوابونیمش.میگه از جفتم تکون نخور و بام بازی کن همش باید براش بازی اختراع کنی و باش بازی کنی تا مشغول باشه. بعضی بازی ها رو خیلی دوست داره مثل انداختن هوا که با این حسابی کیف می کنه هر چند میگن این کار رو نکنید ولی خانم با این بازی حسابی حال می کنهخیلی خنده‌دار. و اما خانم خانما کاملا چپه میشه و تا بذاریش زمین میبینی وارونه شده.  این کار رو خیلی راحت انجام میده. تقریباً در تمام مدتی که زمینه وارونه است. توی گهواره هم می خواد وارونه بشه و برا اینکه نیفته هم تشک رو از توش در آوردیم و هم دورش طناب پیچوندیم.اصلا! حسابی هم آواز می خونه و به به و دد رو میگه. یه کمی میشینه. تلاش هایی رو هم برای چهار دست و پا رفتن انجام میده. می تونه چیزی رو  از یه دست به دست دیگه منتقل کنه. هر چیزی می بینه می خواد. به خصوص چیزایی رو که دست ماست. وقتی چیزی رو می خوای یادش  بدی علاقه نشون نمی ده ولی بعداً می بینی که داره انجام میده. غذا خوردنش شروع شده طبق برنامه ای که دکتر داده تا الان فرنی و حریره بادام خورده ولی شیربرنج اصلا دوست نداره . البته بعضی چیزها رو هم بی برنامه خورده مثل بستنی وااااای. عاشق بیرون رفتنه و وقتی میره بیرون حسابی آرومه و به اطراف نگاه می کنه ولی نباید خیلی طولانی بشه که حسابی خسته می شه. خوب فعلاً اینا به ذهنم رسید که بگم.

با این اوضاعی که گفتم انتظار آپ کردن عکس که ندارید هرچند ما انتظار داریم که شما نظر بدید.  ولی سعی می کنم به زودی عکس بذارم.



      

اولین غلت خوردن در 5 ماهگی

چند روز بود به زهرا کمک می کردیم که غلت بزند. قبل از این که به تهران بیاییم این تلاش شروع شد.

دیروز اتفاق جالبی افتاد.

طبق معمول زهرا را برگرداندم تا تلاش کند شاید به رو برگردد. چند ثانیه ای حواسم نبود و به تلویزیون نگاه می کردم که مامانش گفت: ببین زهرا رو به بالا شده! وااااایگیج شدم و من تازه متوجه شدم که او را دمر خوابانده بودم. آفرینآفرینآفرینآفرینآفرین

و صحنه انتقال از حالت دمر به حالت رو به بالا را کسی ندید.

دو باره او را دمر خواباندم و این بار پس از چند ثانیه جلوی چشم ما به رو برگشت.

برای بار سوم دوربین را آوردم که فیلم بگیرم ولی ظاهرا رمقی برای این کار نداشت.

و این اولین غلت خوردن زهرا خانم بود که در روز 19 فروردین 93 در 5 ماهگی (دقیقا 4 ماه و   26 روزی) از او دیدم.

 



      
<   <<   6   7   8      >