شب قدر ما
به نام خدای ماه رمضان
سلام
می خوام تعریف کنم شب های قدر امسال ما چه شکلی بود.
شب نوزدهم: اون شب خونه بابابزرگ زهرا بودیم آخه اونا احیاء دارند. حدود ساعت 11 بود که زهرا خوابید. گفتیم چه خوب. آخه زهرا شب که خوابید دیگه تا صبح می خوابه فقط وسطش بیدار میشه و شیر می خواد. حدود ساعت 2 تو اوج کارها و آخرهای مراسم دیدیم ای بابا بیدار شد و شروع کرد به گریه کردن و هر کاری هم می کردیم گریه می کرد. هر روشی را به کار می بردیم که گریه نکنه. فکرشو بکنید وقتی همه داشتند مراسم قرآن بر سر گرفتن رو انجام میدادن ما داشتیم حسنی گوش می دادیم که شاید آروم بشه و تا ساعت 5 این حالت ادامه داشت. فردا متوجه شدیم که یه دندون دیگه درآورده.
شب بیست ویکم: اون روز باز زهرا از عصر شروع کرده بود به گریه کردن و نق و نوق کردن. حسابی دیگه حالمونو گرفته بود. قرار شد بریم احیا خونه دایی زهرا. البته طبقه پایین احیا بود. من به شدت خسته بودم و اصلا ظهر نتونسته بودم بخوابم. وقتی رسیدیم اونجا زهرا تو ماشین خوابش برده بود و من یه راست زهرا رو بردم خونه داییش تا بخوابه بعد خودم رفتم مراسم. چند بار اومدم بش سر زدم تا اینکه حدود ساعت یک و نیم احساس کردم که از شدت خواب نمی تونم بیدار بمونم و رفتم یه کم بالا بخوابم که وقتی بیدار شدم دیدم ساعت 3 شده. زنگ زدم پایید گفتن قرآن بر سر هم تمام شده. اینم روز دوم.
شب بیست و سوم: شب قبلش ساعت 3 رسیدیم تهران. زهرا خواب بود. باباش هم گرفت خوابید. با خودم گفتم اگه کارها رو بذارم برای فردا زهرا نمیذاره انجام بدم بیدار موندم که کارها رو انجام بدم تا ساعت 8 صبح طول کشید و اون موقع بود که خوابیدم ولی تا خوابیدم زهرا بیدار شد یعنی ساعت 9 بیدار شد و نذاشت من بخوابم. عصر ساعت 5 کلاس داشتم ساعت 4 باید راه می افتادم و چون زهرا تا اون موقع اصلا نخوابید منم نتونستم بخوابم. بعد از برگشت ساعت 9 شده بود تا افطار کردیم و شام خوردیم از خستگی داشتم از حال می رفتم یه کم گفتیم استراحت کنیم بعد بریم. حدود ساعت 2 رسیدیم دانشگاه تهران. حاج آقا قرائتی داشت صحبت می کرد و البته زهرا هم بیدار شده بود. ساعت دو و نیم هم مراسم تموم شد. این هم شب سوم.
خلاصه این شب های قدر امسال ما بود. امیدوارم خدا تقدیر خوبی برای ما رقم زده باشد.