سفارش تبلیغ
صبا ویژن

قصه گویی زهرا خانم


سلام به همه دوستان و آشنایان

مدتهاست که فرصت نشده از این دختر گلمون مطلب بزنیم. همین فاصله ای که افتاده باعث می شود دیرتر دست به قلم (کلید) بشیم. در این مدت چند ماهه زهرا خانم تغییرات زیادی از نظر جسمی نداشت ولی از نظر رفتاری تقاوتهایی داشته است. بخصوص در مورد ارتباط با ما. مثلا در پاسخ دادنهایش می تواند جملات مناسب را خود انتخاب و بیان کند. می تواند جملات ما را به خودمان برگرداند. مثلا یکی از چالشهای ما با ایشان، هل دادن کودکان در مسجد و جاهای دیگر است. بارها به او گفته ام اگر نی نی ها رو هل بدی نمیبرمت مسجد. یا نمیبرمت مهد کودک. یا برات بستنی نمی خرم تا شاید این عادت را ترک کند. البته این عادت تا حدود زیادی بهتر شده ولی هنوز گاهی هل می دهد. خیلی از مواقع همین جملات را با خود زمزمه می کند یا به ما می گوید.

یکی از مواردی که صحبتهای ما را تکرار می کند قصه گویی برای خواب است. اینطوری بود که من به او می گفتم زهرا قصه چی بگم (برای خوابیدن). مثلا می گفت قصه کلاغ و گربه . و بعد من فی البداهه یک قصه ابداعی از این دو موجودی که او اسم می برد می ساختم و نقل می گفتم. بعد از چند شب او برای ما قصه می گفت. حالا بشنوید قصه گویی ایشان برای ما را:

 

شب اول:

زهرا: قصه چیو بگم؟

بابا: قصه پروانه و زنبور باهوش.

زهرا: یکی نبود. زیل گنبد کبود یه پیلملدی بود اسمش بازال بود. اِ ... اِ  اِ... .... [چند کلمه نامفهوم] ....   قصه ما غَلول بود. وَنَه النگواشَه!


شب دوم:

زهرا: قصه چیو بگم؟

بابا: قصه موش و گربه.

زهرا: یکی نبود. زیل گنبد کبود یه پیلملدی بود اسمش بازال بود. اِ ... اِ ... ... [چند کلمه نامفهوم] ....   قصه ما غَلول بود. وَنَه النگواشَه!

.

.

.

شب nم:

زهرا: قصه چیو بگم؟

بابا: قصه خرس دانا و پسر بازیگوش.

زهرا: یکی نبود. زیل گنبد کبود یه پیلملدی بود اسمش بازال بود. اِ ... اِ ... اِ... .... [چند کلمه نامفهوم] ....   قصه ما غَلول بود. وَنَه النگواشَه!

 



      

رفتارهای زهرا در 2 سالگی

سلام

زهرا خانم ما دیگه کم کم داره یاد میگیره با اطرافیانش تعامل کنه. از اونها درخواست کنه. جمله بسازه و منظور خودش رو بیان کنه. مشکلی براش پیش بیاد، جمله ای می سازه و میگه.

خیلی تلاش می کنه جمله بسازه و گاهی که آدم می بینه چند بار کلمات اول جمله را تکرار می کند ولی نمی تواند بقیه جمله را بیان کند یا چند بار جمله ای را می گوید و ما متوجه نمیشویم خیلی دلش واسش می سوزه. مثلا میگه "اون نی نی، .. اِ اِ اِ ..، اون نی نی، .. اِ اِ اِ ..،اون نی نی، .. اِ اِ اِ ..، که تو مسجد لا میله" ترجمه اش اینه " فیلم اون نی نی رو که تو مسجد راه میره میخوام ببینم" و منظورش فیلمی است که از خودش تو مسجد جمکران گرفتیم و داره تو فضای وسیع مسجد، روی سنگفرش سفیدش می دود.

روز جمعه تلویزیون پیش از ظهر داشت مناجات حضرت امیر رو قبل از اذان ظهر پخش میکرد. اومده و انگار که کشفی کرده با جدیت میگه "اذانه، اذانه" بعد هم به مامانش میگه "پاشو نماز بخون، پاشو" بعد مامانش رومجبور کرده باهم برن تو اتاق سجاده پهن کنن و قبل از اذان نماز بخونن!

 دیروز  مامانش باید میرفت دندانپزشکی. بنابراین من بردمش دانشگاه. ظرف دو ساعت اتاق منو تو مجتمع بهم ریخت. به اتاق همکارا سر میزد و دیگه کم کم همه میشناسنش. بش میگن اسمت چیه. اگه با طرف تعامل نتونه برقرار کنه جواب نمیده وگرنه میگه "زخلا خانم" و اونوقت بستگی داره که سلولهای عصبی و شنوایی طرف چقدر قدرت تعمیم*  داشته باشه تا بتونه استنتاج کنه منظور از "زخلا خانم" همان "زهرا خانم" است.

دو سه روزه یه حالت خاصی بروز میده که فقط از روح لطیف این دختر برمی آد. چند ماهی هست که باهاش حالتهای مختلف چهره رو تمرین می کنیم. مثلا میگم زهرا بخند. میخنده. یامیگم عصبانی یا ناراحت و ...  . از چند روز پیش خودش میاد به من میگه "بیا باهم بخندیم" بعد کلی با هم قهقهه می زنیم. یا میگه بیا باهم گریه کنیم. نکته جالبش اینه که هر دو باهم حالت گریه و ادای گریه کردن و اشک ریختن رو درمیاریم ولی وقتی اون حالت گریه منو می بینه کم کم از ادای گریه به خود گریه می رسه. باور کنین. دقیقا گریه می کنه. بصورت واقعی. دور چشماش سرخ میشه و واقعا اشکش درمیاد. بعد من اونو بغل می کنم و میگم "نه عزیزم بازی بود" و اینجوری کم کم آروم میشه. البته از دیروز دیگه متوجه شده که بازیه و کمتر به اشک ریختن میرسه. البته تا کمی گریه میکنه من قهقه می زنم واونم برای همراهی می خنده که در این حالت خنده اون در حالتی که چشماش از گریه اشکی و سرخ شده خیلی جالب و دیدنیه!

 

چند روز پیش با ماشین زهرا را تنهایی داشتم می بردم جایی. برای اینکه حوصله اش سر نره از سی دی هایی که داشتم می ذاشتم.  بی قراری میکرد و می گفت "اینو نه" یعنی این سی دی یا این ترک رو نمی خوام. یه سی دی داریم که ترک اولش شعر معروف "به طاها به یاسین" است. تا اینو گذاشتم آروم شد. تموم که شد و رفت به ترک بعد دوباره بهونش رو میگرفت و میگفت "اون که اون که زخلا ؟؟؟؟؟؟ "  من اول نفهمیدم چی میگه ولی کم کم فهمیدم همون ترک به طاها به یاسین را میخواهد و منظورش  فرازهایی است که نام مقدس حضرت زهرا (س) را می برد "بسی پادشاهی کنم در گدایی   چو باشم گدای گدایان زهرا" یا  "چه شبها که زهرا دعا کرده تا ما ...."   خدا بحق دعاهای حضرت زهرا (س) در حق امت پدرش، این شباهت نام دختر عزیزم و حضرت زهرا (س) را به شباهت در اعتقاد و سیرت و عملش منتهی بگردند، ان شاء ا... . خدا به حق حضرت زهرا (س) همه دختران ما را زهرایی بگرداند. آمین!

----------------------------------------------

* تعمیم یا (Generalization) یکی از اصطلاحات مهم و تخصصی در یادگیری ماشین و هوش مصنوعی است که توان انسان یا سیستم هوشمند را در فهمیدن و یادگیری موارد از قبل دیده نشده اما نزدیک به موارد از قبل دیده شده نشان میدهد.



      

دو سالگی

 سلام

دوسال از روزی که خدا زهرای عزیز را به ما هدیه داد گذشت. بله زهرای عزیز ما دوساله شد. از خدا بخاطر این نعمت زیبا تشکر می کنیم و امیدواریم خدا همیشه حافظ او و ما همه شما باشه. آرزوی قلبی ما اینه که اون شیعه واقعی اهل بیت و از یاران امام زمان (عج) باشه.

زهرا رو چند روز بردم روضه. باباش ازش می پرسه زهرا خانما تو روزه چی کار می کردن؟ میگه دعا می خوندن. میگه دیگه چی کار می کردن؟ میگه اللهم صل علی می خوندن. گاهی اوقات هم صلوات رو کامل می گه البته "محمد" اول رو نمیگه.

تقریبا الان کامل حرف می زنه و نه تنها جملات ما را تکرار می کنه بلکه می تونه خواسته خودش رو هم بیان کنه. الان تو موقعیتیه که همه چیز رو مال خودش می دونه و مرتب میگه "این مال منه". ما هم به حس مالکیت اون احترام میگذاریم.

الان سوره های توحید، کوثر و حمد رو دست و پاشکسته می تونه بخونه. استعداد خیلی خوبی در به خاطر سپردن داره بخصوص دعاها و قران و اذان را خیلی خوب تشخیص می ده و تا می شنوه دنبال مکنه و میگه.

الان می تونه با لمس صفحه موبایل و تبلت باهاشون کار کنه. مرتب از ما حسنی و نی نی  میخواد. تازه یه ورژن جدید از حسنی گیر آوردیم که فقط اونو میخواد و وقتی میخوایم براش بذاریم می گه "اون یکیو نه" یعنی قدیمیه رو نمی خواد.

دیروز بعنوان هدیه تولدش یه دوچرخه براش خریدیم که خیلی دوستش داره و می تونه سوار بشه ولی هنوز نمیدونه چجوری باید حرکتش بده. البته جشنی در کار نیست چون ایام عزای اباعبدالله است. ان شا... بعداً. از همه کسانی هم که تولدش رو تبریک گفتند تشکر می کنیم.



      

پرش زهرا خانم از ارتفاع

باسلام.

مدتی بود که فرصت نکرده بودیم مطلبی آپ کنیم بخصوص بنده که درگیر مسائل و کارهای مختلف بودم. الان فرصتی پیش اومده که سعی دارم چند مطلب بگذارم. اولیش فیلمی از سه ماه پیش زهرا خانم.

فیلم با کیفیت بالا      دانلود   نمایش در آپارات

فیلم با کیفیت پایین    دانلود   نمایش در آپارات

 



      

رمضان مبارک

سلام به همه

همه خوبید که؟ 

ما که یک بار اومدیم آپ کنیم و کلی مطلب نوشتیم و آپ نشد. آخه تو راه دزفول بودیم و داشتم با تبلت و اینترنت 4?

استفاده می کردم ولی انگار تو مسیرجواب نمی داد.  با خودم گفتم حالا اینجا یه مطلب بزنم تو سایت زهرا بعد از این همه مدت ولی نشد.

خوب بعضی ها رو دیدید که همیشه وقت ندارند. برا من که همیشه سوال بوده چرا وقت ندارن و از خودم می پرسم چه کار می کنن که وقت ندارن به نظر من آدمی که همش میگه وقت ندارم یه جای کارش می لنگه یا الکی میگه یعنی داره بهونه میاره یا باید تو زندگیش تجدید نظر کنه آخه خسته نمیشی،اینقدر بگی وقت نداری یعنی باید به این فکر کنی که برا تو وقت نداره و داره به زبان بی زبانی میگه بابا دست از سرم بردار.

خوب بگذریم. اینا رو نوشتم چون نمی خواستم بگم وقت نکردم بیام مطلب بزنم و بگم به هر حال تنبلی هم بوده. لابد زهرا خانم بزرگ که شد می خواد بیاد خر ما رو بچسبه که چرا تو این مدت هیچی ننوشتید:-P

خداییش تا وقتی خودم بچه دار نشده بودم نمی فهمیدم بچه چقدر زحمت داره. اینقدر بچه دور و ورم دیده بودم که نگو.  همه خواهر و برادرهامذبچه داشتند و من حسابی بچه دیده بودم و به هر حال می دونستم تا حدی بچه چیه اما خداییش تا خودت بچه دار نشی و نیوفتی توش لمس نمیکنی. اولش که زهرا به ثنیا اومد فکر می کردم بچه بیشتر کار داره و به همین خاطر زیاد اذیت نشدم اما بعد از اینکه به چهار. دست و پا افتاد و علی الخصوص از وقتی که راه افتاد عملا زندگی ما مخصوص شده فقط زهرا یعنی اختصاصی زهرا و هیچ کاری دیگه نمی تونی بکنی نه اینکه وقت نکنی نه خانم نمیذاره یعنی اگه مند یه روز تا قبل از. اینکه خانم بیدار نشده از خواب کارهام رو نکردم که دیگه هیچی اون روز بیچاره دیگه و تقریبا پدر ت رو در میاره تا کارهات رو انجام بدی. به خاطر همینه که همش به هر کی که داره بچه دار میشه میگم الان تا میتونی استراحت کن تا برای بعدا انرژی داشته باشی. 

البته شاید یکی از دلایلی که زهرا اینقدر وقت ما رو میگیره نوع زندگی ما هم باشه و اون تنهایی و دور از خانواده بودن باشه که به هر حال برای ما و زهرا در کنار اون ها بودن وجود نداره مگر وقتی به عنوان مسافرت بری پیششون و اون هم چند ماه یک بار تفاق می افته و تمام این هت رو تا حدی که می تونیم ما باید براش پر کنیم. 

در یک مطلب مفصل از دانشجو بودن خودم و درس خواندن با زهرا حتما می نویسم. اما تا قبل از اینک. به آخر ترم برسیم و سر من حسابی شلوغ بشه زهرا رو هر روز پارک می بردم و حسابی بش خوش میگذشت همچی سرسره بازی میکرد که نگو. خانم بازی می کرد و من همش باید چها چشمی مواظبش بودم چون از همه کوچک تر بود و باید مواظبت می کردی که بقیه نندازنش. بعضی وقتها هم که بچه ها رو نگاه می کرد و البته بعضی وقتها انگار باشون مسابقه میداد جدی میگم واقعا باشون مسابقه میداد. اینقدر می بردمش پارک که از خونه که میومدیم بیرون و بش می گفتم زهرا کجا می خوای بری میگفت پارک.  خلاصه از وقتی دیگه آخر ترم شد و کلاس های من دیگه زیاد شد و یه مقدار کلاس حضوری داشتم از طرفی دو روز تو هفته هم کلاس فن ترجمه می رفتم دیگه خیلی وقت نکردم زهرا روببرم پارک. آها یادم رفت بگم که زهرا. ازچه سرسره هایی بالا رفته مثلا یه 20 تا پله. داشتند و ما از پایین نگاه می کردیم وحشت می کردیم ولی جیغ می زد و می گفت باید بزارید برم. حالا من دنبالش می رفتم ولی خودم می ترسیدم ولی می گفت باید بزارید برم. یا سرسره های پیچی رو که خیلی دوست داره. 

در هر حال حسابی با خانم خانما مشغولیم 



      
   1   2   3   4   5   >>   >