عکس های آتلیه زهرا 93/11/6
.
این عکس ها رو تو 7 ماهگی زهرا ازش گرفتیم ولی خیلی نیست که تونستیم اونا رو از آتلیه بگیریم. یادمه خیلی سعی کردیم بخنده که ازش عکس بگیریم.
عکس های آتلیه زهرا 93/11/6
این عکس ها رو تو 7 ماهگی زهرا ازش گرفتیم ولی خیلی نیست که تونستیم اونا رو از آتلیه بگیریم. یادمه خیلی سعی کردیم بخنده که ازش عکس بگیریم. ماست مالی به سبک زهرابه نام خدای تعلیم دهنده سلام امروز زهرا واکسن یک سالگیش را زد. وزن 8 کیلو و قد 75 سانتیمتر. مسئول اونجا یک پرسش نامه به من داد تا بیام خونه و تکمیلش کنم و چند تا سوال پرسید. پرسید دستش را به وسایل می گیره بلند شه، گفتم راه میره. پرسید چیزی رو که تو دستشه میذاره تو لیوان گفتم این کار را خیلی وقته میکنه. گفت اسمش را تشخیص میده گفتم 8، 9 ماهی میشه. وقتی اومدم پرسش نامه را جواب بدم دیدم درباره حرکات درشت، ظریف ، حل مسئله و شخصی- اجتماعی است و من تمام موارد را علامت زدم یعنی همه را زهرا داره یا انجام میده. اما یک چیزی در مورد زهرا بود که تا الان بروز نکرده بود و اون با قاشق غذا خوردنه یعنی تا الان نگفته بود که قاشق را بده و شاید به خاطر همین بود که غذاهای آبکی را اصلا دوست نداشت حتی این چند وقت آخر همش داشتم با دست خودم بش غذا می دادم یعنی مثلا برنج را با دست ( یعنی بدون قاشق) می دادم بخوره و می دیدم که اینجوری خیلی بهتر می خوره. تا اینکه امشب وقتی داشتیم شام می خوردیم قاشق را گرفت و شروع کرد به ماست خوردن. نزدیک 20 دقیق مشغول بود و خوب بلد نبود بخوره. وسط راه می ریخت پایین. نمی دانم چیزی اصلا می رفت تو دهنش جالب اینکه هر چی می خواستیم وسطش خودمون بش غذا بدیم قبول نمی کرد. باباش می گفت تعجب می کنم که تو چیزی نمی گی. ولی واقعا احساسم این بود که داره با تمام وجود لذت می بره. از اینکه می تونه این کار رو بکنه. احساس رضایت کامل. واقعا نمی تونم بگم کی ما اینقدر از انجام کاری لذت بردیم . اصلا همچین چیزی را کی تجربه کردیم؟ نمی دانم. حالا تصور کنید بلوز و شلوار و دست و پا و گردنش کثیفه و حالا اصرار داره که من الان باید بیام تو بغلت. خیلی حال میده نه؟هر چی گفتم نه من الان نمی خوام بیای تو بغلم، قبول نکرد. و حالا من ماندم و لباس هایی که باید بشورم. جاهایی که باید تمیز کنم و .... زهرا و کلی کیف و خوشحالی و ...
زهرا یک ساله شد!سلام به همه دوستان و آشنایانی که در این مدت یکسالی که از وبلاگ زهرا رونمایی شد به آن سر زدند و با نظرات خودشان ما را دلگرم کردند. زهرا خانم ما دیروز دیکساله شد زهرا خانم یکساله شد. یکسال از عمرش گذشت. یکسال از زندگیش گذشت. یکسال بزرگتر شد. یکسال به مرگ نزدیکتر شد. همه ما یکسال بزرگتر شدیم. همه ما یکسال به مرگ نزدیکتر شدیم. در این یکسال زهرا رشد کرد. از نوزدای که به معنی واقعی "هرّ را از برّ" تشخیص نمی داد
شرح تغییرات زهرا تا 10 ماهگی را در پستهای قبل گفته بودیم. او در این دو ماه اخیر تغییرات مختلفی در حرکات، تکلم و تعامل با ما کرده است که در ادامه شرح می دهم. حرکتی از نظر حرکت، زهرا که قبلا چهار دست و پا می رفت و بعد به دیوار تکیه می داد و بلند می شد، الان یک ماهی هست که راه می رود. ابتدا یکی دو قدم بر می داشت و تلپ می افتاد. کم کم تعداد قدمهایش زیاد شد. گاهی تا 10 قدم هم برمیداشت بعد می افتاد. به نظر میرسید از نظر توان جسمی و قوای پاهایش نمی تواند بیشتر قدم بردارد و می افتد. الان می تواند از هرجای خانه به هر جای دیگر برود. البته الان هم گاهی می افتد ولی به نظرم الان بیشتر به علت عدم حفظ تعادل می افتد. بخصوص هنگام چرخیدن یا عبور از جای نامناسب می افتد. البته خوب هنوز نوپاست و راه رفتنش به سبک خودش است. تلو تلو می خورد. ما به شوخی می گوییم "انگار زیر علم است". اما به هر حال راه می رود. حتی یک بار مامانش اونو به پارک برد و با کفشای فیق فیقیش راه رفته و کلی کیف کرده همانطور که در مطلب قبل هم گفتم زهر دو ماه پیش تونسته بود از تخت بره بالا ولی نمی تونست برگرده. خوب من برای اینکه مبادا بخواد برگرده و بیفته، بش یاد دادم که چطور برگرده. دو سه بار به پشت، پا شو کشیدم که بیاد و برسه به زمین و بعد آوردمش پایین. بعدش خودش جلوم این کار رو کرد ودیگه از او بعد عین ماشینی که بخواد عقب عقب وارد جای پارک بشه اول کمی میرفت جلو و سرش رو می داد جلو، بعد به پشت می چرخید و پاش رو می آورد پایین تا بخوره به زمین بعد میومد پایین. و دیگه این کار رو بارها و بارها انجام داد. تا اینکه بخاطر سرما، بخاری رو زدیم و مجبور شدیم تختش رو جابجا کنیم تا از بخاری دور باشه. با این کار راه بالا و پایین رفتنش از تخت رو گرفتیم. چون ضلغ دیگر تخت، تاج کوتاه تخت بود و زهرا نمی تونست از اون بره بالا. گوشه دیگر آن هم که کنار بخاری بود و من نمی خواستم از اونجا بره بالا و با طناب راهش رو بستم. این شد که زهرا دیگه نمی تونست بره بالا. ولی من برای این که این کاری که یادگرفته بود را ادامه بده، از پاتختی استفاده کردم و کنارش یه صندلی کوتاه گذاشتم، تا زهرا با استفاده از این دو مثل دو پله بره بالا. الان زهرا می تونی از این دو پله بره بالا و بره رو تخت. بازم مثل قبل پایین آمدن را هم یادش دادم و الان قادره از تاج کوتاه تخت رد بشه و بره بالا یا بیاد پایین. یکی دیگر از تلاش ها و علایق زهرا بالا رفتن از اشیاء مثل سکوی شومینه بود. من هم برای اینکه جلوی کارهای خطرناک او را بگیرم و در عین حال با او بازی کنم و پاهای او هم قوی شوند، پشتی ها را به حالت سرسره می گذاشتم و از بالای آن سر می دادم. خوشش می آمد. کم کم خودش بالا رفت که مدام نگران بودم نکند به اطراف پرت شود جدیدترین تلاش شگفت انگیز زهرا ملق زدن است تکلم از نظر تلکم، قبلا زهرا صداهای کوتاه بخصوص " اَ " را می گفت و ما هم گاهی با او تکرار می کردیم ولی اکنون قادر است کلماتی دو بخشی بیان کند. "اَدَّم"، "بَ بَ"، "دَ دَ" و ... . حتی گاهی آنها را بیشتر تکرار می کند "دَ دَ دَ دَ دَ دَ " و حتی با لحن دلخواه بیان می کند. البته جالب است که حدود یک ماه پیش توجه شدم که من که مامانش رو به نام صدا می کنم او هم می گوید "اَدَّم" (با دال مشدد و مفتوح). کم کم تکرار می کرد. هر چه هم بش گفتیم که بگو "ماما" فایده نداشت و این شد که اکنون مادرش را با همین نام صدا می زند. برای من هم به او می گم بگو "بابا" می گوید "دَ دَ". به هر عالمی دارد برای خودش.
یکی دیگر از عادتهای تکلمی زهرا آن است که وقتی در مسجدی هستیم و مداحی یا دعایی خوانده می شود یا خودمان در منزل بلند چیزی بخوانیم او هم با آواهایی همراهی می کند تعامل با ما از نظر ارتباط با ما دیگر کاملا متوجه رفتار ما می شود و تاثیر می پذیرد. خوشحال باشیم و به او بخندیم، می خندد. به او بی توجه باشیم، اگر گرسنه یا خواب آلود نباشد یا چیز ناخوشایندی نداشته باشد، او هم به کار خودش مشغول است و با اسباب بازی یا وسایل و اشیا دور و برش مشغول می شود. حوصله مان را سر ببرد و سرش داد بزنیم ناراحت می کند و گریه می کند یکی دیگر از عادتهای زهرا این است که دوست دارد چیزی را در دست بگیرد و راه برود. حال اگر چیزی دستش باشد و بخواهیم بگیریم بشدت مقاومت کرده یکی از کارهای شیرین زهرا در تعامل با ما کج کردن سرش است یکی دیگر از کارهای او آن است که پس از خوردن آب و سیر شدن باز هم آب می خواهد ولی نه برای خوردن، برای بازی کردن. آب را که خورد فوت می کند و با صدا به بیرون می ریزد. البته اعتراف می کنم این بدآموزی من بوده که یکی دوبار برای خنده این کار را باش کردم و او خوب گرفت و نشان داد چه بچه حرف گوش کنیه!!!! خدایا چنان کن سرانجام کار تو خوشنود باشی و ما رستگار [این مطلب هنوز کامل نشده است و تصاویر مربوطه به آن اضافه خواهد شد ان شاء لله] کارهای جدید زهرا در 10 ماهگی
زهرا خانم هر روز پیشرفتهای جدیدی در رفتار و حرکاتش دیده می شه. بعنوان نمونه دیشب که بداخلاقی می کرد بردیمش امامزاده پنج تن تو لویزان. رفتار جدیدش این بود که وقتی بردمش و گذاشتمش زمین یا کنار ضریح، اول چند ثانیه خودش به اختیار خودش کمی دور می شد یا با یه بچه بازی می کرد ولی بعد از اون چند ثانیه می زد زیر گریه. باوجودی که می دونست من اونجام اما بدون اینکه بگرده دنبال من یا صدام کنه شروع می کرد به گریه کردن. (*) رفتار جدیدش به تحرک و توان حرکتی اش بر می گرده که هر روز بیشتر و بیشتر میشه. مثلا بعد از چند روز تلاش دیروز موفق شد از تخت خواب بیاد بالا. جالب اینه که هنوز نمی تونه برگرده پایین. یه شاهکار دیگه ی خانم : ما جلوی شومینه رو از یکی دوماه پیش یه پشتی گذاشتیم که نره سراغ صدفهایی که کف شومینه بود. می رفت و اونا را بر می داشت میذاشت دهنش. حالا جالبیش اینه که از چند روز پیش موفق شده که از پشتی بره بالا. نمونه اش دیشب بود که موفق شدیم با کمک عمو حمیدش ازش عکس بگیریم. البته صحنه های وحشتناک تری هم داشته ولی خوب فعلا این صحنه رو تونستیم شکار کنیم. همونطور که تو این صحنه می بینید این کارش خیلی خطرناکه و ممکنه از جلو بیفته تو شومینه و از عقب بیفته و سرش بخوره تو میز زیر تلویزیونی. همونطور که می بینید بین زیرتلویزیونی و زیرتلفنی هم یه بالشت دیگه گذاشتیم که خانم نره اونجا ولی دیگه الان این چیزا بی فایده است.
یک نمونه دیگه از کارهایی که از چشم عکاسان مخفی نماند بر می گشت به تلاش مذبوحانه اون برای رسیدن به لپ تاپ و وسایل همراش. در حالی که عمو حمیدش به خیال خام خودش می خواست با قراردادن میز جلوی لپ تاپش مانع دستبرد زهرا بشه، او ناامید نشد و تلاش کرد تا به هدف خودش برسه. تصاویری که در ادامه می آید خود گویای بقیه ماجراست. رسیدن به هدف ...
برگشت پس از تلاش برای رسیدن به مقصد
اینجاست که شاعر میگه: به هر در می شوی داخل، نگه کن راه بیرون آمدن را
و سرانجام ..... موفقیت!
این همه تلاش برای این بود....
--------------------------------------------------------------------------- پانوشت (*) اگه ما اینجوری از دوری امام زمان (عج) گریه می کردیم، آیا دلسوزی ایشون کمتر از یک پدر بود؟ باز چی کار کرده؟به نام خدا 93/6/15 سلام. دو سه روزی بود که از مشهد اومده بودیم و من هنوز نتونسته بودم همه کارها رو انجام بدم. هنوز خیلی از کارها مونده بود.از خواب که بیدار شدم دیدم خونه کاملاً به هم ریخته است. روز قبل به خاطر خستگی، سرماخوردگی و زیادی کارها وقت نکرده بودم به هم ریختگی هایی که زهرا انجام داده بود، مرتب کنم. بسکوییت خورده بود و کلی ریخته بود رو قالی و .... یه کم از کارها رو انجام داده بودم که خانم بیدار شد. هنوز خانه به هم ریخته بود. تا یه تلفن کوتاه زدم، دیدم رفته سر کمد، کمد رو باز کرده و هرچی کتاب دستش رسیده تند تند انداخته پایین. بعد رفته سراغ کمد بعدی و هر چی سی دی بوده انداخته پایین. این دسته گل اولش بود. یه کم بعد خوابید و من تو اون فرصت تونستم خانه را مرتب کنم و یه نفس بکشم که بالاخره خانه مرتب شده. تازه کارم تمام شده بود که بیدار شد. بعد از نهار داشتم ظرف ها رو می شستم که دیدم خبری ازش نیست. دنبالش گشتم دیدم رفته گلدان رو چپ کرده و کلی از خاکش رو ریخته. خاک رو جمع کردم. بش آب دادم لیوان رو به زور ازم گرفت و تق زد، شکستش. کلی دوباره شکشته های لیوان رو حمع کردم. دیگه خیلی خسته شده بودم. اومدم یه کم دراز کشیدم. دیدم داره تندتند دستمال ها را از تو جادستمالی می کشه بیرون. از خستگی نتونستم برم ازش بگیرم. بعداً که رفتم جمع کنم شمردم نزدیک 30 دستمال کشیده بود بیرون. بعد تلفن رو کشید پایین و کلی باش بازی کرد. تلفن همه اش بوق بوق می کرد به خاطر همین رفتم از برق کشیدمش. کار بعدیش این بود که رفت سراغ قفسه ی کتاب ها و تا تونست کتاب ها رو انداخت پایین. چند بار رفتم جمع کردم ولی دوباره می رفت سراغشون. خلاصه تا آخر شب مشغول فعالیت هاش بود و چه با جدیت انجام می داد. و من هر بار برمی گشتم از باباش می پرسیدم باز چی کار کرده؟ البته الان مشغول دیدن خواب های خوبه که مامانش تونسته بیاد اینجا. اگه ما نصف این بچه فعال باشیم چی میشه؟؟؟؟!!!!!!
![]() |